::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

ساخت وبلاگ
من به رویای خودمتو درکنارم زنده ایبا تو من حرف میزنم گویی زحالم خوانده ای میرسم با تو بمنزل پشت در جا مانده ایمن صدایت میکنم انگار نمیشناسی مرا می نشینی بر سکوی در خیابان را تماشاه میکنیدر خیال خودتورا با زور به خانه می برم چای داغی را که دوست داری برات دم میکنم تو می پرسی چه کارها میکنی؟ در نبودمن چگونه تو مدارا میکنی؟ آهههه بابا خراب است حال منزندگی بی تو سراب است بحر منچشم من از دوریت کم سو شده دست من لرزان تنم خسته دوپایم سست شدهبغض سنگینی نشسته بر گلویم که نپرساشک سرازیر میشودناگه همه رویا شکست نه پدر بود در کنارمنه که فنجانی ز چایهاچ وواج ماندم چه شدکاش زنده بودی نه خیال هاچ وواج ماندم چه شد کاش زنده بودی نه خیال نوشته شده در جمعه پانزدهم مهر ۱۴۰۱ساعت 8:12 توسط سمیرا| | ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 20:01

منم ایرانبه رنگ ارغوان در فصل پاییزم گلوله میزنند بر چشم بینایم شکنجه میکنند بر پیکر م چونکه حقّ دارم زحرفهایم میترسندعدالت را میخواهممیلرزنددروکردند خوبان را بچیدند غنچه های نونهال باغ ایران را کدامین شاعر دانا نویسد شعر کشتن را؟ کدامین آدم عاقل شود همدست قاتلها؟مگر این دست رمق دارد که بنویسددوباره دختری در خاک ایرانم شهید گشته؟ ویا یک نوجوانی با گلوله کشته و مخفی دفن گشتهدلم از ظلم میگرید تمام خاک ایرانم گریان استصدای مرگ پیچیده بر عرش ایرانمچه بنویسم؟چه گویم ؟آی مردم پرشدهتمام شهر از خون جوانانم نوشته شده در یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ساعت 6:7 توسط سمیرا| | ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 20:01

نمیدانمچه بنویسم زپاییزی که خونین بودویا ازناله های مادران گویمنمیدانم نمیدانمزبان از گفتنش عاجزتمام کوچه های شهر سیاه پوشندطنین غرّش شیران جان برکفکه با فریاد آزادی گلوله خورده اندبازهم ایستادنداگر از قهرمان گویمتمام کودکان ونوجوان کشورمچون کاوه میجنگندجوانان وطن تا پای دارشعر آزادی میخوانندهمین روزهاصدای شادی لبخندهابا رقص درشهرها میآیدکسی از ظلم ناکسها نمی ترسدبزودی درب زندانها شکسته میشودنخبه ها باز میگردندتوباورکن طبیعت رازمان سازنده روزهامکان دارنده دنیا یی بی همتاگذر کردند از پستی وذلّت هاچه جشنی میشودایرانچه جشنی میشودایران نوشته شده در دوشنبه پنجم دی ۱۴۰۱ساعت 7:4 توسط سمیرا| | ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 20:01